194.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

در یکی از روزهای ایام شباب، در همین کلبه ی درویشی آمدم و نوشتم که وقتی سی ساله شدم، فنجان قهوه به دست از پشت پنجره ی اتاق کارم در یکی از ساختمان های دانشگاه MIT، منظره ی بیرون را تماشا می کنم و وسایلم را برمی دارم که برای تدریس به دانشجوهایم راهی کلاس درس شوم. کمی اغراق کرده بودم و کمی زیاده روی. سی ساله شدم و این رویا به حقیقت نپوست و همان رویا ماند که ماند. حسرتی هم بر دل ندارم. چون سنگ بزرگ نشانه ی نزدن است. و شاید با تجربه ای که به عنوان TA در سال آخر ارشد داشتم، دیگر هیچ وقت نخواهم که به هیچ طریقی معلم یا استاد شوم. به علاوه اینکه MIT کمی لقمه ی چرب و بزرگی بود.حالا اما کمی منطقی تر، کمی واقع بینانه تر، کمی عملی تر، خودم را تصور می کنم در سی و پنج سالگی. ارشد مهندسی برق گرفته ام از دانشگاه کایسرسلاترن آلمان. چندین کشور اروپایی را گشته ام و زبان انگلیسی را عالی حرف میزنم و آلمانی را معمولی. یکی دو سالی سابقه ی کاری مرتبط داشته ام و اقامت آلمان را گرفته ام. خدا را چه دیدی... شاید این بار رویا به حقیقت پیوست. + نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 20:0  توسط Janatan91  194....ادامه مطلب
ما را در سایت 194. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janatan91 بازدید : 62 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 3:27

می نویسیم تا خوانده بشویم. جز این است؟ پس اینجا می نویسم تا کسی مرا بخواند، حتی اگر همه راه های ارتباطی را بسته باشم و نفهمم که چه کسی مرا می خواند. با این حال، کورسوی گنگ و تاریکی در پس ذهنم به سان فریبی کوچک گاه این ندا را سر می دهد که کسی هست که تو را می خواند... و گاه حس می کنم شاید آن کس فقط خود من هستم که هر از چندی یاد مرور نوشته هایم در این جزیره ی متروکه می کنم. جزیزه ای پر از مرغ های دریایی. و یادم می افتد اسمم جاناتان بود.خب اتفاقات زیادی نیفتاده است، زمین و زمان چرخید و شد قرن 15 هجری شمسی... چند بار دیگر حلقه ی do while  تکرار شد و ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند... بهار، تابستان، پاییز، زمستان... و دوباره بهار. خب راستش را بخواهی این قدرها هم خالی نبود. اما ما آدم ها زندگی خودمان را خیلی بزرگتر از آنچه که هست می بینیم. گاه می اندیشم که به زودی زمانی فرا می رسد که نه من زنده ام و نه تمام آدم های دور و برم و همه به سان گرد و غبار در هوا معلق خواهیم شد گویی که هیچ زمانی روی زمین قدم برنداشته ایم. و آن گاه همه چیز برایم رنگ می بازد.و در این لحظات، نمی دانم که زندگی را رها کنم یا که سخت در آغوشش بگیرم تنگ، تنگ؟ + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و ششم خرداد ۱۴۰۰ساعت 18:22  توسط Janatan91  194....ادامه مطلب
ما را در سایت 194. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janatan91 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 3:27

یه خانومی که تو فامیلمون معروفه به چاق ترین آدم ممکن، تو مهمونی شب چله منو تو آشپزخونه ی خونه ی ننه تنها گیر آوورده و بهم میگه: "وای چقدر شکم در آوردی! "... و من سریع لباسمو می زنم بالا و نشونش می دم 194....ادامه مطلب
ما را در سایت 194. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janatan91 بازدید : 102 تاريخ : جمعه 8 فروردين 1399 ساعت: 15:56

"آمپاژ... یعنی چی اصلاً؟"یه چند وقته افتادم روی خط پادکست گوش دادن. بعد صدای این دختره که اول اپیزودهای پادکست آمپاژ، دیالوگ بالا رو میگه افتاده تو کله م. این روزها "مدرسه ی زندگی فارسی" گوش میدم و "ر 194....ادامه مطلب
ما را در سایت 194. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janatan91 بازدید : 103 تاريخ : جمعه 8 فروردين 1399 ساعت: 15:56

پدر و مادر من هر دو دنباله ی نام خانوادگی شون "سیس" دارن. من هم دارم. سیس، یه شهرستانک خیلی کوچیکه، یه جایی بین صوفیان و شبستر. حدوداً پنجاه کیلومتری شمال غرب تبریز. محل تولد من یه جایی بوده خیلی دور 194....ادامه مطلب
ما را در سایت 194. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janatan91 بازدید : 113 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 12:03

و اما سیصدمین پست...این وبلاگ رو تقریباً ده سال پیش افتتاح کردم. اوایل شعر و مطالب کپی پیستی توش می ذاشتم. بعدها کم کم شروع کرده بودم به نوشتن به قلم خودم در حد یه پاراگراف لابلای شعرها... کم کم حرف ه 194....ادامه مطلب
ما را در سایت 194. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janatan91 بازدید : 124 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 12:03

شاکی ام... از خودم. چون هنوز نتونستم اپلای دکترا بگیرم و نمی تونم هم فراموشش کنم. شرایط کاری تو ایران چنگی به دلم نمی زنه و اون قدر بهم انگیزه نمی ده که از خودم مطمئن باشم که مثلا سه ماه یا شش ماه حاض 194....ادامه مطلب
ما را در سایت 194. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janatan91 بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 12:03

پانزده شانزده ساله بودم. خاله ام برای خواستگاری از شهرستان آمده بود خانه ی ما. پدر و مادرم چیزی به من نمی گفتند چون کاملاً مخالف بودند. خاله ام به من می گفت:" می خوای چی کار کنی تو زندگیت؟""دلم می خوا 194....ادامه مطلب
ما را در سایت 194. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janatan91 بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 12:03

امروز روز قشنگی بود. با اینکه ابری بود و سرد، خبری هم از آفتاب نبود، ولی زیبا بود. چون من تصمیم گرفته بودم روز زیبایی داشته باشم. گلدان های بالکن، حالشان خوب است. دوچرخه دارم و با آن می روم بیرون به گ 194....ادامه مطلب
ما را در سایت 194. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janatan91 بازدید : 109 تاريخ : پنجشنبه 11 بهمن 1397 ساعت: 23:56

من راستش زیادی ساده هستم. یعنی زیادی رو بازی می کنم. اگر  از چیزی رنجیده باشم مهارت پنهان کردن آن را نداشته و در تمام حرکاتم از نگاه گرفته تا کلامم خود را نشان می دهد. از "سیاست داشتن" چیز زیادی نمی دانم و آن زمان نیز که می دانم کدام روش به سیاست نزدیک تر است، لزومی برای تزویر و فریب نمی بینم.  احتمالاً این زیادی صاف و ساده بودن و صداقت بیش از حد من، روزی به ضرر خود من تمام خواهد شد. نمی دانم، 194....ادامه مطلب
ما را در سایت 194. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janatan91 بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 22:29